امیرعلی مهر آراامیرعلی مهر آرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات امیرعلی

خاطرات زایمان

پس از زدن سرم و سوند و پوشیدن لباس مخصوص  آماده رفتن به اتاق عمل شدم، توی راهرو مامانم، همسرم و خواهرم بودن وقتی چشمم بهشون خورد اشکم دراومد و گریه کردم همه چیز یهو اتفاق افتاده بود و من کاری نمیتونستم بکنم همه چیز رو به خدا سپردم، وقتی وارد اتاق عمل شدم اول برای جوجوم دعا کردم و برای کسایی که التماس دعا داشتن، با کلی دلداری دکتر خودم و دکتر بیهوشی و دوستای خوبی که تو اون بیمارستان داشتم آماده جراحی شدم.   وقتی به هوش اومدم سردرد عجیبی داشتم توام با درد از پرستار سراغ نی نی رو گرفتم گفتن حالش خوبه و سالمه، خوشحال شدمو دردمو فراموش کردم. آقای همسری اتاق وی ای پی گرفته بود و در اتاق منتظر اومدن من بود همزمان با رفتن من به ...
20 دی 1392

خاطرات امیرعلی عشق مامان و بابا(روز اول)

بعد از ترخیص شدن از بیمارستان راهی خونه مامان جون امیرعلی یعنی مامان خودم شدیم، خاله سحر و خاله سارا ترتیب همه کارها رو داده بودن دود اسپند همه کوچه رو برداشته بود و قصاب باشی چاقو به دست منتظر بود تا قربونیه امیرعلی رو ببره.   قربون قدمت برم امیرعلی جان خوش اومدی مامان  
20 دی 1392

شب چله(هفت روزگی امیرعلی)

      شب چله مصادف بود با هفت روزگیه امیرعلی که ما تو اون شب مراسم خاصی برای نوزادان داریم که همه فامیل منزل ما جمع بودیم بعد از صرف شام و خوردن تنقلات هفت تا از مردای فامیل به نیت سلامتی امیرعلی صدقه میدن و بچه رو دست به دست هم میدن  و براش دعا میخونن و در آخر پدرم در گوش امیرعلی اذان و اقامه گفت و اسمشو صدا کرد. این مراسم خیلی جالبه و ما کلی خندیدیم و خوش گذروندیم!!!!!!!!!   ...
20 دی 1392

سه ماه سوم بارداری

دیگه درد پا وکمرو سوزش سر دلم شروع شده بود و کارای روزمره رو به سختی انجام میدادم، تکونای جوجو حسابی دیگه پهلوهای مامانو داغون کرده بود و روزا برام دیگه به کندی میگذشت آخرین ویزیتمم انجام داده بودم و دکتر نامه بیمارستانمو طبق آخرین سونوگرافی که موقعیت نی نی بریچ ، قد 52 سانت و وزنش سه و سیصد و زمان زایمان رو دوی دی بهم داده بود و من دو هفته وقت داشتم تا آماده شم برای رفتن به بیمارستان امااااااااااااااااا تولد گل پسریه ما مثل اومدنش ما رو غافلگیر کرد. آخر هفته خونه مامان جون امیرعلی دعوت داشتیم و قرار بود شام برامون فسنجون بپزه راستی امیرعلی اسمیه که برای جوجومون انتخاب کرده بودیم، ساعت شش رفتیم خونه مامانی، عمه نسرین ویار داشت و حا...
18 دی 1392

سه ماه دوم بارداری

حسابی چاق شده بودم و ورم کرده بودم شکمم زیادی گنده شده بود هر کس منو میدید میگفت دوقلو حامله ایی؟ منم میگفتم نه بخدا یه دونه اس!!!! هفته هفدهم بودم که میخواستم برای تعیین جنسیت برم تا بتونیم برای نی نی سیسمونی بخریم، به اتفاق همسری به سونوگرافی رفتیم قبل سونو من شیرینی خوردم تا نوبتم بشه ، دکتر بعد از دیدن وضعیت نی نی بهمون گفت که قندعسل دارید، و بهمون تک تک اعضای بدنشو نشون داد گل پسری دستشو رو سرش گذاشته بود و خوابیده بود. هر روز این چند ماه با کلی اضطراب و دلشوره و شیرینی گذشت از اون روز برای نی نی اسم گذاشتیم ، وقتی جنسیت نی نی مشخص شد هر روزمون تو سیسمونی فروشیها میگذشت تا بالاخره موفق شدیم بعد از دو ماه سیسمونیه گل پسری رو تکمیل ک...
18 دی 1392

سه ماه اول بارداری

اصلا ویار نداشتم و همه چیز مرتب و عالی بود، تا هفته دوازدهم بارداری که میبایست برای غربالگری و NT به کلینیک نیلو مراجعه کردیم از اضطراب و دلشوره طپش قلب گرفته بودم چون موردای قبل من به مشکلاتی برخورده بودن و من نگران بودم تا وقتی که صدای قلب جوجو رو شنیدیم و دکتر گفت که همه چیز نی نی نرمال و عالیه و جنسیتش دختره خدا رو شکر کردیم و پس از برگشت به خونه نماز شکر خوندیم اما من همیشه میدونستم نی نیم پیسله در ضمن ویارم ترشی بود، گوجه سبز فراون میخوردم!!!!!!! در ادامه مطلب عکس اولین سونوگرافی جوجو رو گذاشتم....       ...
18 دی 1392