امیرعلی مهر آراامیرعلی مهر آرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات امیرعلی

اولین عید و هفت سین امیرعلی جووووووووووووووونم

بهار زندگیم، پسر عزیزم عیدت مبارک!!! یادش بخیر عید سال 92 از خدا خواستم که یه فرشته کوچولو به ما هدیه بده اما نمیدونستم که تو توی دلمی و خدا آرزوی منو براورده کرد، حالا پای سفره هفت سین 1393 تو در کنارمی. چه لذتی داره با تو بودن و در کنار تو بودن. عزیز دلم انقدر دوستت دارم که هیچ کلمه و واژه ایی قادر نیست کمکم کنه تا بهت بگم امیدوارم از نگاهم و حسم بدونی که عزیزترین کسم تو زندگی تویی، امیدوارم صد بهار به خوبی و خوشی پشت سر بگذاری و سلامت باشی، آمین!!!  خدایا حفظ کن آنچه را که به ما بخشیدی. اینم عکس اولین هفت سین امیرعلی جونم       ...
7 فروردين 1393

اولین چهارشنبه سوری امیرعلی جووووووووووووووونم

اولین چهارشنبه سوریت مبارک عزیز دلم. چهارشنبه سوری خونه مامان صبا دعوت بودیم خاله ها و دایی هم اونجا بودن به کمک بابا امید حمومت کردم لباسای نوت رو تنت کردم و راهی خونه مامانی شدیم. چه خبر بود!!!! بوی سبزی پلو با ماهی همه جا رو گرفته بود اون شب کلی عکس گرفتیم و به رسم چهارشنبه آخر سال داییتو موقع ورود به خونه انداختیمش بیرون و غافلگیرش کردیم تا سال بعد خونه بخت باشه ایشالااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اون شب کلی عیدی گرفتی مامان برات به رسم یادبود نگه داشته.                                                 &...
7 فروردين 1393

سه و چهار ماهگی امیرعلی

سلام پسر عزیزم این روزا خیلی شیطون شدی، صداهای جالبی از خودت درمیاری و با خنده های شیرینت قند تو دل همه آب میکنی، با ساعت و لوستر هم که حسابی حرف میزنیو گاهی بهشون میخندی گاهیم سرشون داد میزنی. وقتی تو رختخوابتی تقلا میکنی و دست و پا میزنی تا بغلت کنیم. عاشق ماشین سواری هم هستی همه جا رو کلی دید میزنی خیالت که راحت میشه میخوابی. عزیز دلم روزی هزار بار خدا رو شکر میکنیم بخاطر حضور نازنینت. قند و عسلم، گل پسرم از خوردن انگشتای کوچولو و نازت حسابی لذت میبری حتی موقع شیر خوردنتم سعی میکنی انگشتتم باهاش بخوری، حسابی آقو آقو میکنی و خیلی هم خوشرو و خوش خنده ایی با کسیم غریبی نمیکنی و بغل همه هم میری فدات شم پسر مهربونم.  ...
6 فروردين 1393

ولنتاین

 امروز بابای امیرعلی ما رو سوپرایز کرد و برای من و امیرعلی کادوی ولنتاین  گرفت.                                                                                        ...
25 بهمن 1392

خاطرات بارداری من در یک نگاه

سلام مامانای عزیز، نمیخوام خسته اتون کنم چون میدونم همه اتون مثل من یه فرشته کوچولو دارید و کلی کار خیلی خلاصه معجزه قشنگ زندگیمو واسه اتون تعریف میکنم.   دو سالی بود که من و همسری منتظر بودیم که خداوند ما را لایق پدر و مادر شدن بدونه و گلی از گلهای بهشتشو بهمون بده تا امانت داریش کنیم، از نظر پزشکی هر دو سالم بودیم و مشکلی نداشتیم و همین موضوع ما رو بیشتر کلافه کرده بود اما همیشه چشممون به دستهای مهربان خداوند بود و امیدوار بودیم.... ...
23 بهمن 1392

عکسای جوجو

    فرشته کوچولوی ما بیست و چهار آذر 1392 ساعت هشت صبح در بیمارستان پاسارگاد توسط رئیس بیمارستان آقای دکتر حسین آرمان بدنیا اومد.  راستییییییییی، از اینکه لباس پسرم صورتیه تعجب نکنید بابای امیرعلی پرسپولیسیه دو آتیش اس لباس آبی از بیمارستان تحویل نگرفت!!! تعصب دیگه....                                 ...
15 بهمن 1392

اولین مهمانی امیرعلی

تولد پسر خاله پارسا دو دی بود و اولین بار بود که امیرعلی به خارج از تهران میرفت. شب خیلی خوبی بود و دومین مهمانی ایی که امیرعلی رفت تولد دخترخاله هلیا دهم بهمن بود رفت اون شب هم به همه ما خیلی خوش گذشت و کلی خوردیم ، خندیدیم و رقصیدیم در تموم این مهمانی ها امیرعلی خیلی پسمل خوبی بود و اصلا مامانیو اذیت نکرد در ادامه مطلب عکس امیرعلی رو با دختر خاله و پسر خاله اش گذاشتم.....                                         ...
11 بهمن 1392

ختنه سوران امیرعلی

بیست و نه دی مصادف با میلاد رسول اکرم (ص) و امام صادق(ع) پسر من مسلمون شد.    یک هفته قبل از دکتر نوبت گرفتیم به امیرعلی ویتامین k زده بود و سفارش کرد برای اومدنمون امیرعلی رو سیر شیر بدم و عاروقشو بگیرم و همراه خودم آب قند ببرم این سفارشات دکتر بیشتر منو به دلشوره انداخته بود چون حس میکردم که خیلی به بچه ام سخت بگذره، به اتفاق بابا ، مامان جون ،خاله و عروس عمه سیما جون که از آشناهای دکتر بودبه مطب دکتر رفتیم. الهی بمیرم دست و پای امیرعلی رو بسته بودن و خودش با حیرت اطرافشو نگاه میکرد دکتر براش پماد بی حسی زد که سوزش سوزن رو هم نفهمه همه چیز خیلی سریع تموم شد، امیرعلی اطرافش نگاه میکرد و پستونکی که آغشته به آب قند میشد ر...
1 بهمن 1392

مراسم حمام زایمان (ده روزگی امیرعلی)

به اتفاق امیرعلی و مامانم حموم رفتیم و آداب و رسوم  حمام دهم که غسل نفاس برای مادر و  شست و شوی جوجو بود رو انجام دادیم تا آماده شیم برای مراسم شب، عزیز دل مامان خیلی ناز شده بود لباس سفید پوشیده بود و همه دوستان و آشنایان و فامیلان اومدن.   همسری کیکی که سفارش داده بود زمین فوتبال بود که شماره 6-0 به نفع پرسپولیس رو نشون میداد حسابی مهمونا غافلگیر شده بودن و از کیک امیرعلی خوششون اومده بود و خانومهای گروه ارکس حسابی سنگ تموم گذاشتن اون شب خیلی به ما خوش گذشت. همه دلخوشی زندگیم امیرعلی جان اینا همه بخاطر وجود توست. اینم عکس کیک مراسم امیرعلی....   ...
21 دی 1392

چهل روزگی امیرعلی

گل پسری تو تمام این چهل روز خیلی آقا بود خیلی پسر خوبی بود، خدا رو شکر دل درد وکولیک نداشت فقط کمی خوابش تنظیم نشده بود و روزها بیشتر از شبها میخوابید. من خیلی مواظب غذا خوردنم بودم  و خوراکی های نفاخ و سردی حتی یکبار هم نخوردم.   امروز چهل روزگی امیرعلی هستش و باز هم طبق معمول زحمات ما رو دوش مامان صبا بود به اتفاق خاله سحر به منزل ما اومدن و منو گل پسری رو بردن حموم و بعد از شستوشو آب چله رو که در آن چهل بار سوره توحید خوانده شده بود رو روی سر من و امیرعلی ریختند، مامان صبا برای امیرعلی لباس نو خریده بود که بعد از حمام آنها رو تنش کرد و خییییلییییییییییی خوش گذشت!!!!!!!!!   ...
21 دی 1392