ماههای نبودنمون
ماههایی که نبودیم و گل پسری روز به روز بزرگتر و آقاتر شده!!!!!
سلام عشق مامان، بعد از پست هفت ماهگیت انقد درگیر کارها بودم که البته بیشترش رسیدگی به شما بود عزیز دلم، وقت نکردم وبلاگتو آپ کنم شرمنده گل پسرم
ولی هر ماه کیک ماهگردتو میخریدم ، آش دندونی پختم برات و کلی کارای دیگه.... که عکساتو پست بعدی میذارم .....
بگم از کارهایی که این مدت یاد گرفتی ، اول از همه تو ده ماهگی راه رفتنت بود ،خیلیییییییییی با نمک قدم برمیداشتی و کلی ذوق میکردی که بدون کمک راه میری، دست میزدی ، میرقصیدی از همه جالبتر طرز بازی کردنت ، عاشق بازی با بادکنکهای رنگی هستی با یه دستگیره پلاستیکی که مال اسباب بازیهاته میزنی رو بادکنک تا بره هوا ذوق میکنی میدویی دنبالشون و دوباره محکم میزنی روشون منم که سرگرم کاریی باشم میایی و یدونه ام میزنی رو سر مامان و رد میشی ، خیلییییییییی درد داره ولی من عاشق این کاراتم نفسسسسسسسسسسسم
وای امیرعلی راحت میری تو آشپزخونه کابینت رو خالی میکنی میری میشینی توش ، تلاش میکنی بری داخل لباسشویی، نمیدونم چرا!!! لابد دوست داری دیگه!!!! هر روز یه کار جدید برام انجام میدی الهی دورت بگردم غذا میپزی میذاری تو دهن من ، دونه دونه کارایی که برات انجام میدومو برای خودم انجام میدی ، بهت غذا میدم قاشق رو میگیری میذاریش تو دهن من فدات بشم مهربونم
دفاع کردن از خودتو یادگرفتی قبلا میبردمت مهمونی ازبچه ها میترسیدی ولی الان یاد گرفتی که باهاشون بازی کنی و ارتباط برقرار کنی و اگه اذیتت کنن متاسفانه به طرز وحشتناکی از خجالتشون درمیایی ولی در کل خیلییییی خوش برخورد و مهربونی!!!!
دیگه آتلیه رفتیم البته آتلیه شش ماهگیت بود که عکسهاتو میذارم تو پست های بعدی...
دوستت دارممممممممممممممم خیلی زیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد