امیرعلی مهر آراامیرعلی مهر آرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات امیرعلی

اولین مهمانی امیرعلی

تولد پسر خاله پارسا دو دی بود و اولین بار بود که امیرعلی به خارج از تهران میرفت. شب خیلی خوبی بود و دومین مهمانی ایی که امیرعلی رفت تولد دخترخاله هلیا دهم بهمن بود رفت اون شب هم به همه ما خیلی خوش گذشت و کلی خوردیم ، خندیدیم و رقصیدیم در تموم این مهمانی ها امیرعلی خیلی پسمل خوبی بود و اصلا مامانیو اذیت نکرد در ادامه مطلب عکس امیرعلی رو با دختر خاله و پسر خاله اش گذاشتم.....                                         ...
11 بهمن 1392

ختنه سوران امیرعلی

بیست و نه دی مصادف با میلاد رسول اکرم (ص) و امام صادق(ع) پسر من مسلمون شد.    یک هفته قبل از دکتر نوبت گرفتیم به امیرعلی ویتامین k زده بود و سفارش کرد برای اومدنمون امیرعلی رو سیر شیر بدم و عاروقشو بگیرم و همراه خودم آب قند ببرم این سفارشات دکتر بیشتر منو به دلشوره انداخته بود چون حس میکردم که خیلی به بچه ام سخت بگذره، به اتفاق بابا ، مامان جون ،خاله و عروس عمه سیما جون که از آشناهای دکتر بودبه مطب دکتر رفتیم. الهی بمیرم دست و پای امیرعلی رو بسته بودن و خودش با حیرت اطرافشو نگاه میکرد دکتر براش پماد بی حسی زد که سوزش سوزن رو هم نفهمه همه چیز خیلی سریع تموم شد، امیرعلی اطرافش نگاه میکرد و پستونکی که آغشته به آب قند میشد ر...
1 بهمن 1392

مراسم حمام زایمان (ده روزگی امیرعلی)

به اتفاق امیرعلی و مامانم حموم رفتیم و آداب و رسوم  حمام دهم که غسل نفاس برای مادر و  شست و شوی جوجو بود رو انجام دادیم تا آماده شیم برای مراسم شب، عزیز دل مامان خیلی ناز شده بود لباس سفید پوشیده بود و همه دوستان و آشنایان و فامیلان اومدن.   همسری کیکی که سفارش داده بود زمین فوتبال بود که شماره 6-0 به نفع پرسپولیس رو نشون میداد حسابی مهمونا غافلگیر شده بودن و از کیک امیرعلی خوششون اومده بود و خانومهای گروه ارکس حسابی سنگ تموم گذاشتن اون شب خیلی به ما خوش گذشت. همه دلخوشی زندگیم امیرعلی جان اینا همه بخاطر وجود توست. اینم عکس کیک مراسم امیرعلی....   ...
21 دی 1392

چهل روزگی امیرعلی

گل پسری تو تمام این چهل روز خیلی آقا بود خیلی پسر خوبی بود، خدا رو شکر دل درد وکولیک نداشت فقط کمی خوابش تنظیم نشده بود و روزها بیشتر از شبها میخوابید. من خیلی مواظب غذا خوردنم بودم  و خوراکی های نفاخ و سردی حتی یکبار هم نخوردم.   امروز چهل روزگی امیرعلی هستش و باز هم طبق معمول زحمات ما رو دوش مامان صبا بود به اتفاق خاله سحر به منزل ما اومدن و منو گل پسری رو بردن حموم و بعد از شستوشو آب چله رو که در آن چهل بار سوره توحید خوانده شده بود رو روی سر من و امیرعلی ریختند، مامان صبا برای امیرعلی لباس نو خریده بود که بعد از حمام آنها رو تنش کرد و خییییلییییییییییی خوش گذشت!!!!!!!!!   ...
21 دی 1392

خاطرات زایمان

پس از زدن سرم و سوند و پوشیدن لباس مخصوص  آماده رفتن به اتاق عمل شدم، توی راهرو مامانم، همسرم و خواهرم بودن وقتی چشمم بهشون خورد اشکم دراومد و گریه کردم همه چیز یهو اتفاق افتاده بود و من کاری نمیتونستم بکنم همه چیز رو به خدا سپردم، وقتی وارد اتاق عمل شدم اول برای جوجوم دعا کردم و برای کسایی که التماس دعا داشتن، با کلی دلداری دکتر خودم و دکتر بیهوشی و دوستای خوبی که تو اون بیمارستان داشتم آماده جراحی شدم.   وقتی به هوش اومدم سردرد عجیبی داشتم توام با درد از پرستار سراغ نی نی رو گرفتم گفتن حالش خوبه و سالمه، خوشحال شدمو دردمو فراموش کردم. آقای همسری اتاق وی ای پی گرفته بود و در اتاق منتظر اومدن من بود همزمان با رفتن من به ...
20 دی 1392

خاطرات امیرعلی عشق مامان و بابا(روز اول)

بعد از ترخیص شدن از بیمارستان راهی خونه مامان جون امیرعلی یعنی مامان خودم شدیم، خاله سحر و خاله سارا ترتیب همه کارها رو داده بودن دود اسپند همه کوچه رو برداشته بود و قصاب باشی چاقو به دست منتظر بود تا قربونیه امیرعلی رو ببره.   قربون قدمت برم امیرعلی جان خوش اومدی مامان  
20 دی 1392

شب چله(هفت روزگی امیرعلی)

      شب چله مصادف بود با هفت روزگیه امیرعلی که ما تو اون شب مراسم خاصی برای نوزادان داریم که همه فامیل منزل ما جمع بودیم بعد از صرف شام و خوردن تنقلات هفت تا از مردای فامیل به نیت سلامتی امیرعلی صدقه میدن و بچه رو دست به دست هم میدن  و براش دعا میخونن و در آخر پدرم در گوش امیرعلی اذان و اقامه گفت و اسمشو صدا کرد. این مراسم خیلی جالبه و ما کلی خندیدیم و خوش گذروندیم!!!!!!!!!   ...
20 دی 1392

سه ماه سوم بارداری

دیگه درد پا وکمرو سوزش سر دلم شروع شده بود و کارای روزمره رو به سختی انجام میدادم، تکونای جوجو حسابی دیگه پهلوهای مامانو داغون کرده بود و روزا برام دیگه به کندی میگذشت آخرین ویزیتمم انجام داده بودم و دکتر نامه بیمارستانمو طبق آخرین سونوگرافی که موقعیت نی نی بریچ ، قد 52 سانت و وزنش سه و سیصد و زمان زایمان رو دوی دی بهم داده بود و من دو هفته وقت داشتم تا آماده شم برای رفتن به بیمارستان امااااااااااااااااا تولد گل پسریه ما مثل اومدنش ما رو غافلگیر کرد. آخر هفته خونه مامان جون امیرعلی دعوت داشتیم و قرار بود شام برامون فسنجون بپزه راستی امیرعلی اسمیه که برای جوجومون انتخاب کرده بودیم، ساعت شش رفتیم خونه مامانی، عمه نسرین ویار داشت و حا...
18 دی 1392

سه ماه دوم بارداری

حسابی چاق شده بودم و ورم کرده بودم شکمم زیادی گنده شده بود هر کس منو میدید میگفت دوقلو حامله ایی؟ منم میگفتم نه بخدا یه دونه اس!!!! هفته هفدهم بودم که میخواستم برای تعیین جنسیت برم تا بتونیم برای نی نی سیسمونی بخریم، به اتفاق همسری به سونوگرافی رفتیم قبل سونو من شیرینی خوردم تا نوبتم بشه ، دکتر بعد از دیدن وضعیت نی نی بهمون گفت که قندعسل دارید، و بهمون تک تک اعضای بدنشو نشون داد گل پسری دستشو رو سرش گذاشته بود و خوابیده بود. هر روز این چند ماه با کلی اضطراب و دلشوره و شیرینی گذشت از اون روز برای نی نی اسم گذاشتیم ، وقتی جنسیت نی نی مشخص شد هر روزمون تو سیسمونی فروشیها میگذشت تا بالاخره موفق شدیم بعد از دو ماه سیسمونیه گل پسری رو تکمیل ک...
18 دی 1392