امیرعلی مهر آراامیرعلی مهر آرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات امیرعلی

واکسن چهار ماهگی امیرعلی

قندعسلم سلام مامانت کلی شجاع شده چون یکبار واکسن زدنتو دیده، اما بازم اضطراب و دلشوره داشتم. عجب غولیه این واکسن تن همه مامانا رو میلرزونه. 24 فروردین ساعت نه صبح استامینوفن بهت دادم و آماده ات کردم با بابایی رفتیم مرکز بهداشت خیلی هم سرحال بودی و خبر نداشتی که میخوان اوفت کنن، بمیررررررم!!! اونجا چندتا خانم بودن که با دیدن تو شروع کردن به بازی کردن با تو، تو از خدا خواسته مامان دورت بگرده!!! در همین حین ما رو صدا زدن نوبت قد و وزنت بود فعلا همه چی آرومه و تو چقدر خوشحاااااااااااااااالی!!! قد 71 وزن 7.50 کیلو، پسر رشیدمو قربون. مسئول بهداشت ازم پرسید فقط شیر مادر میخوره گفتم: بله. وای حالا اتاق بعدی و واکسن تو رو به بابا سپردمو خو...
22 ارديبهشت 1393

ورود به پنج ماهگی

گل پسرم پنج ماهگیت مبارک. عزیزم قبل از واکسنت برای چک اپ رفتیم مطب دکتر خصوصیت بعد از معاینه دکتر گفت که میتونی کم کم غذای کمکیشو شروع کنی، کلی ذوق کردم آخه دوست دارم برای گل پسریم آشپزی کنم. تا برگشتم خونه رفتم سراغ سیسمونیت و ظروف پخت و پز و سرویس غذا خوریت رو برداشتم که برات آشپزی کنم عزیز دلم نوش جووووووووووونت.                                                                                            ...
22 ارديبهشت 1393

تفریح امیرعلی جوووووون

نهم فروردین امیرعلی جون برای تفریح رفت دربند و هواش عوض شد. هوا خیلی سرد شده بود همش نگران بودم خدایی نکرده سرما نخوری مامانی ولی متاسفانه یه کوچولو سرما خوردی همش عطسه میکردی اون شب خیلی خوش گذشت و کلی عکسای خوشگل انداختم ازت چندتاشم گذاشتم اینجا برات گلم!!!                ...
6 ارديبهشت 1393

اولین سیزده بدر امیرعلی جووووون

سلام گل پسری مامان، سیزده فروردین روزیه که به رسم ما ایرانی ها باید به بیرون از خونه بریم و سیزده را بدر کنیم و در به درش کنیم و برگردیم خونه خخخخ!!!!!  امسال ذوق و شوق رفتن به بیرون در ما چند برابر بود بخاطر تو عزیزم، از شب قبل برنامه ریزی کردیم و تدارکات لازم رو به اتفاق خاله سحرت دیدیم عزیزم ما تا سه صبح بیدار بودیم تا برای فردا اماده باشیم.اما صبح نظرمون عوض شد چون مامان صبا گفت میترسم هوا سرد بشه و امیرعلی سرما بخوره و به پیشنهاد خاله سحر رفتیم پشت بام خانه آنها البته یه دوری توی پارکهای اطراف زدیم و به منزل خاله رفتیم از ساعتی که رفتیم بالا پشت بام تو به یه خواب عمیقی رفتی و تا عصر ادامه داشت!!!! فدات بشم که هیچوقت مامان...
6 ارديبهشت 1393

اولین غذای کمکی(ضیافت فرنی خوری)

مواد لازم: آرد برنج صد در صد ایرانی، 60 سی سی آب یا شیر، کمی شکر یا نبات چون طبع برنج سرده. آرد را با آب یا شیر مخلوط میکنیم و کاملا هم میزنیم روی شعله ملایم گاز اجازه بدین تا قوام بیاد در مرحله بعد یه پیمانه شیرخشک اضافه کرده و میدیم نی نی های گلمون بخورن، نوش جانتون!!!!!                                                                                                         &n...
6 ارديبهشت 1393

دو اردیبهشت سالگرد ورود شازده پسررررررررر

   2 اردیبهشت بهترین روز زندگیم روزی که خدا امیرعلی رو به من هدیه داد. خدایا ازت ممنون دوستت دارم خدا جووووووووووووووووووووونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  روزی بود که از ته دل هم خندیدم و هم گریه کردم شب تا صبح خوابم نبرد و باور نمیکردم، حتی تا زمانی که صدای قلب نازنینتو شنیدم باز هم تو ناباوری بودم. این روز برای من تا آخر عمر بهترین و شیرینترین روز عمرم خواهد بود. پسرم به یاد اردیبهشت 92 این روز هم دوباره خونه مامان صبا جمع شدیم. وای خدا ، عزیزم اونموقع اندازه یه کنجد بودی تو دل مامان و نمیدونستم که پسری یا دختر !!!!!!!                           &...
6 ارديبهشت 1393

افتتاح حساب بانکی

پسر عزیزم، یکی یدونه ام امروز بابایی برات حساب بانکی باز کرد و یه سرمایه توپول برات واریز کرد. ایشالا که مبارکت باشه و به خوشی خرجش کنی سوپرایز دوم گرفتن پاسپورتته عزیزم که بتونیم با دوردونه امون سفرهای اروپایی بریم. هورااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!! ...
2 ارديبهشت 1393

واکسن دو ماهگی امیر علی

امروز ماهگرد امیرعلی 24 بهمنه که باید اولین واکسنشو بزنه، حسابی نگران بودم و دلشوره داشتم امیرعلی رو آماده کردم قبل از رفتن دو برابر وزنش استامینوفن بهش دادم و بیست سی سی آب قند تجربه نشون داده بود قبل از واکسن بسیار موثر است و گریه و بی تابی نوزاد رو کم میکنه. بعد از رسیدن به مرکز بهداشت محله اول قد و وزن امیرعلی رو گرفتن و بعد نوبت واکسنش شد گل پسری 64 سانت قدش شده و 6 کیلو وزنش، هورااااااااااااااا، ماشالا... گل پسری رو دادم به بابا و خودم رفتم بیرون از اتاق تا واکسن امیرعلی رو زدن با صدای گریه اش وارد اتاق شدم تا چشمش به من بخوره و احساس امنیت کنه بغلش کردمو کلی باهاش حرف زدم تا منو دید آروم شد ولی هنوز بغض داشت بهش گفتم عزیز دلم این...
2 ارديبهشت 1393